سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چوپون

صفحه خانگی پارسی یار درباره

خاطره شماره یک

بسم الله الرحمن الرحیم

همانطور که از اسم این وبلاک مشخص می شه شما با یه آدم چوپون روبه رو هستین پس انتظار زیادی از این نوشته ها نداشته باشین هر چند که خیلی از چوپونها آدمهای با مرام و معرفتی هستند و یک تار موشون به خیلی از این روشنفکرها و نویسنده ها می ارزد ولی خب من از اون دسته نیستم و از دسته دومشون هستم .

در این وبلاگ سعی فعلا قصد دارم بعضی از خاطرات چوپونی که در یکی از روستاهای نزدیک مشهد بود را برایتان تعریف کنم شاید اون روز که این اتفاقات رو می دیدم فکر نمی کردم که یک روزی به کار آید ولی خب امیدوارم که خالی از لطف نباشد .

اول فکر کردم که از هر خاطره نتیجه گیری کنم ولی خب فکر کنم کاری اشتباه باشد زیرا شاید توهین به شعور خواننده باشد لذا نتیجه گیری را برای خودتان می ذارم هر چه دوست دارید برداشت کنید.

در ضمن این خاطرات مربوط به دوران پنجم دبستان و دوره راهنمایی و اول دبیرستان می باشد حدود سال 1372تا 1374

خب خاطره اول :

نزدیک غروب آفتاب بود و من و برادرم به همراه پدربزرگ (بابو) از سر زمین که برای درو گندم رفته بودیم بر می گشتیم (البته سه نفری سوار الاق بودیم ، بدبخت الاق ولی خب من و داداشم کلا یک نفر حساب می شدیم )حدودا 20 دقیقه ای راه داشتیم . خیلی از هم ولایتی های دیگر هم بعد از یک روز کار سخت درحال برگشت بودند . خب مثل شهر که وقتی ساعت 2 میشه اونجا هم در حد خودش ترافیک داشت .

یک گله گوسفند در بین راه بود که درحال چرا بود ولی نزدیک غروب بود ، هوا کم کم داشت تاریک می شد و امکان خطر برای گوسفندان بود زیرا هوا گرگ و میش بود .یه دفعه صدای شبیه نعره خیلی بلندی رو شنیدم که به اصطلاح اون روستا قیق نامیده              می شد .

البته هر چوپونی خوب نمی تونه قیق بکشه و خیلی باید وارد باشه ، بعد از قیق چوپون یه دفعه همه چیز بهم ریخت .گوسفندها از هر جایی که بودند به سمت چوپون شروع به دویدن کردند و سگهای محافظ گله شروع به پارس کردن نمودند. من هم یه دفعه وحشت کردم و  ترسیده بودم (تصور کنید همه جا ساکت یه دفعه صدای چند تا نعره بعدش هم صدای دلنگ و دلونگ زنگوله های گله ، صدای عر عر الاقها ، صدای پارس سگها و..)و همچنین  به تبجر چوپون به قیق کشیدنش غبطه خوردم و جزء رویاهایم شد که من هم خوب قیق بکشم . ولی خب قیق کشیدن باعث شد که گوسفندها دور چوپون و از اون طرف سگها حواسشون جمع بشه ، بعدش هم گله رو چوپون به محل پاتوق گله ها در شب که بهش چادار می گفتند راه انداخت .

خب بسه ، زیاده روی و پرحرفی در اولین ملاقاتمون خوب نیست ، شاید خیلی بی مزه وخنک باشه ولی خب به بزرگی خودتون ببخشین .

بدم هم نمی یاد از برداشتتون اگر داشتین استفاده کنم .